چهار اثر از فلورانس اسکاول شین
ترجمه : گیتی خوشدل
چاپ : پنجاه و هفتم
نشر : پیکان
پیشگفتار کتابه :فلورانس و اسکا ول شین نویسنده امریکایی این کتاب به یک خانواده قدیمی فیلادلفیایی متعلق بود سالیان بسیار در مقام هنرمند(نقاش) و متا فیزیسین و خطیب نامی بلند اوازه داشت و با خدمت بزرگ شفا بخشیدن هزاران تن از مردمان را در گشودن گره ها و حل مسائل زندگیشان یاری سترگ بود.سالیان سال در نیویورک ما بعد الطبیعه تدریس میکرد. افراد بیشماری در کلاسهاش شرکت میجستند و از این طریق پیام معنویت را به گروهی وسیع میرساند
.کتابهای نه تنها در امریکا بلکه در خارج نیز کثیر الانتشار بودند و با مهارتی بسیار جای خود را در دور افتاده ترین دهکده ها یا دورترین شهرهای اروپایی و باور نکردنی تریت اماکن جهان باز میکردند.هر روز با کسانی مواجه میشویم که با خواندن یکی از کتابهای خانم فلورانس اسکا ول شین حقیقت را دریافته اند
.بزرگترین راز موفقیتش این بود که همواره خودش بود: ساده و صمیمی و بی تکلف و شوخ طبع.هرگز نخواست قرار داری و ادیب ماب یا دارای نفوذی تحمیلی باشد. از این رو هزاران تن که نتوانسته بودند از طریق سنتهای قدیمیتر یا حتی شامختر پیام معنویت را دریابند - یا دست کم در اغاز راه کتابهای متعارف ما بعد الطبیعه برایشان چندان جذابیتی نداشت- به او پناه می اوردند
.هرچند بسیار معنوی و روحانی بود معمولا معنویت و روحانیتش در پس برخورد ساده و راحت با موضوع مورد بحث پنهان میشد.گرایش فنی و فرهنگستانی نداشت و با مثالهای اشنا و عملی و روزمره اموزش میداد. پیش از انکه اموزگار حقیقت شود برای کتابها نقاشی میکرد
در باره نویسنده : خانوم فلورانس اسکا ول شین نویسنده امریکایی این کتاب که دیگر در قید حیات نیستند از یک خانواده قدیمی فیلادلفیایی بود. سالیان سال در مقام هنرمند(نقاش) مشاور.اموزگار ماورائ الطبیه و خطیب نامی بلند اوازه داشت و با شفا بخشیدن هزاران تن از مردمان در گشودن و حل گره ها و مسائل زندگیشان یاوری سترگ بود
.فرستنده : ژیگولو
شکوه آزادی
نویسنده : باگوان شری راجیش
مترجم : میر جواد سید حسینی
اسم کتاب هم "شکوه آزادی" نام داره، یک نویسنده هندی زبان با نام "باگوان شری راجنیش" ملقب به "اُشو" اون رو نوشته... نویسنده مورد علاقه من... استاد من... کسی که خیلی به من کمک کرد... خیلی... یک انسان واقی... یک پیامبر... پیامبر زمان ما، اما چون در میان ما بود، کسی او را نشناخت، او شیوه جدید زندگی کردن را به ما گفت، درباره کودک نوین، انسان نوین، خلاقیت، شهامت و... (و به همین دلیل خوندن کتابهای این نویسنده در ایران جرمه، کتابهایی که با قیمت دو برابر فروش میره، و حتی از این نوشتههای پاک هم سوءاستفاده میکنند... مخصوصا کتابهایی که با ترجمه خانوم مرجان فرجی بوده و از انتشارات فردوس. چند وقت پیش برای خرید یکی از این کتابها به کتابخونهای رفتم و وقتی درخواست کتاب مورد نظر رو کردم، یک سری کتاب به من نشون دادن که اینا رو داریم، نمیدونیم داخلش هست یا نه، کتابهایی که جلوی من بود... همه ناقص، ناقص...، چه بیرحم... چطور چاپش کردید... نوشتههای اون کتابها مفهومی نداشت... دیگه روحی نداشت، دست زندن به اون کتابها برام مشکل بود... اما خیلی برام جالب بود خیلی...!. چرا که...) با خوندن این کتابها دیگه نگران آینده نیستی، یه گوشه میشینی و با سکوت اطرافت یکی میشی، بدون هیچ کشمکش و تشویشی... فقط و فقط به کل میپیوندی، راه پیوستن به کل رو خواهی دانست، دیگه چیزی باعث خروش و عصبانیتت نمیشه، باعث آشفتگی و رنجت نمیشه، دیگه انسانها رو با هر اخلاقی که داشته باشن دوست خواهی داشت، دیگه سواد، برتری، ثروت، فکر برتر، نابغه بود، مورد توجه بودن، در اوج بودن و بسیاری از چیزهای دیگه که برای آدمها، برای گفتن برتر بودن و خوب زیستن به قول آدمهای امروزی ، ملاک نیست... وقتی برای رسیدن به اوج تلاشی نداشته باشی، وقتی برای رسیدن به ثروت به خوب زیستن نگرانی و تلاشی نداشته باشی تو در آن واحد تمام آنها خواهی بود و تمام آنها خواهی شد، همه انسانها از بدو تولد همه آنها هستند، و ما همه آنها بودهایم، اما همه گناهکار شدهایم... لایههای شرطی شدگی اطرافمان را گرفتهاند، نفس کشیدن برای ما سخت و سختتر شده است... ما مردهایم... اما زنده شدنمان نیز امکان پذیر است، ما انسانیم... و دیگر هیچ چیز برای تو عیب نخواهد کرد... همه چیز رو اُشو به تو گفته، به همین دلیل هم من فقط تو رو به خوندن این کتاب تشویق نمیکنم... با اینکه حتی در بعضی از جملات کل کتابهای اُشو در اون جمله خلاصه میشه... بله فقط در یک جمله... شما در صورتی میتونی جواب رو دریافت کنی که، قبل از خوندن، تمام عقاید و باورهات رو کنار گذاشته باشی... تهی باشی... آماده و پذیرا باشی... اگر اینگونه عمل کنی، خوندن همین کتاب کافیه... بقیه کتابها فقط یک یادآوری یک تجربه شیرین خواهند بود... یک لبخند... یک شادی و تجربه وصف ناپذیر...
بخشهایی از متن کتاب "شکوه آزادی".
:: انسان مانند صفحه سفیدی به دنیا میآید که از پیش بر آن هیچ چیزی نوشته نشده...
همه موجودات دیگر روح و ماهیت ثابتی دارند. در انسان این دقیقا برعکس است. وجودش اول میآید و سپس او به جستجوی ماهیت خود میپردازد. در حیوانات دیگر او ماهیت میآید بعد وجود. یک برنامه ذاتی از پیش طرحریزی شده برایشان وجود دارد. آنها هرگز رشد نمیکنند، آنها همیشه به همان شکل اولیه و ثابت خود باقی میمانند. به همین دلیل است که خالی از غرض به نظر میرسند، مضطرب نیستند و در جان خود تنشی ندارند. در چشمان یک گاو نگاه کنید، میبینید چقدر آرام، ساده و بیدغدغه است؟ هیچ اضطراب، دلهره و غمی در آنها نیست. اما در چشمهای یک انسان نگاه کنید. همیشه غمگین است، همیشه دلهره در آن موج میزند. همیشه نگرانیای در آن هست: نگرانی از اینکه "آیا چیزی که میخواهم بشوم میشوم یا نه؟" دلهره از اینکه"آیا میتوانم استعدادهای خود را شکوفا کنم یا نه؟" نگرانی از اینکه "آیا نیازهایم برآورده خواهد شد یا نه؟". حیوانات در آرامشند، آسودهاند. آدمی در تنش است. و این، هم مایه افتخار اوست و هم اسباب رنج او. این امر سبب افتخار اوست به این دلیل که او قادر به بازآفرینی خود است. بر این اساس او یک خداست...
:: به یاد داشته باشید، این "خود" است که احساس حقارت میکند، وجود نیست. وجود تحقیر نمیشود. هر چه خود بزرگتری داشته باشید، احساس حقارت بیشتری را تجربه میکنید. و به یاد داشته باشید که باعث این کار خودتان هستید. وجود به طور کامل از هر نوع تحقیری بیخبر است. گل سرخ در برابر نیلوفر به دلیل اینکه نیلوفر بزرگتر است تحقیر نمیشود. و فلان گل در برابر گل سرخ تحقیر نمیشود و به این دلیل که گل سرخ عطر دلانگیزی دارد احساس حقارت نمیکند. هیچ یک از این دو خود را با دیگری مقایسه نمیکنند...
:: میگویید که انسان نباید احساس گناه کند، ولی جلوگیری از این کار چگونه ممکن است؟ جزئئترین کیفیت یا هیجان منفی، اگر به داخل رو کند خود را هلاک میکند و اگر به بیرون برگردد دیگران را میکشد. نیازی به هدایت آن به هیچ جایی اعم از داخل یا خارج نیست. شما خیلی ساده میتوانید آن را نظاره کنید تا محو شود، تبخیر شود و به داخل یا به خارج نرود. مردم فقط همین دو راه را میشناسند، پرتاب خشم به سوی دیگران یا برگرداندن آن به درون. پرتاب خشم به سوی دیگران، این آتش است، این کار ویرانگری است و طبیعتا، وقتی که شما دیگری را سوزاندید، دیگری را مجروح کردید، احساس گناه میکنید.... امکان دیگر برای اینکه خشم خود را به سوی دیگری پرتاب نکنید این است که آن را به درون برگردانید. آنوقت به خودتان آسیب میزنید. خودتان را زخمی میکنید، و این آتش در درون شما غوغا به پا میکند. آنوقت مثل کسی که روی قله آتشفشان نشسته هیچوقت روی آسایش را نمیبینید، همیشه نا آرامید و همه خوشیها از زندگی شما رخت برخواهد بست...
اما رویکرد من چیست؟ رویکرد من این است که اگر زمانی خشم ظاهر شد- به نظارهاش بنشینید. شاهد خشم باشید. نسبت به خشم هیچ واکنشی انجام ندهید. نیازی به انجام هیچ کاری نیست. فقط به آن نگاه کنید. آنوقت تعجب خواهید کرد که چطور تنها با ملاحظه کردن آن، خشم شروع به محو شدن میکند...
:: تفسیر یک فرآیند است که باید بسیار دقیق فهمیده شود. شما میتوانید یک بوته گل سرخ را ببینید و بعد شروع به شمردن خارها کنید. اگر فکر خود را بر دیدن خارها متمرکز کنید، بدیهی است که با تعداد زیادی از خارها روبرو خواهید شد. اگر به دنبال شمردن این خارها بروید از دیدن گل سرخ باز خواهید ماند. شمردن خارها آسیب دیدن از خارها را هم با خود دارد و دستهایتان مجروح خواهد شد، عصبانی میشوید، گاهی ناکامی هم نصیبتان خواهد شد و طعم یاْس را تجربه خواهید کرد و چشمهای شما هم دیگر قادر به دیدن گل نخواهد بود. اصلا چطور میتوانید در کنار آن همه خار گل سرخ را ببینید؟......
اما اگر به گل سرخ نگاه کنید، اگر گل سرخ را احساس کنید، اگر با گل سرخ درآمیزید ، اگر اجازه دهید که عطر خوش آن به هسته درونی وجود شما بخزد، اگر طراوت و قطرات شبنم و پرتوی رقصنده خورشید روی آن را حس کنید، اگر دیدن لذت گل و زیبایی وصف ناپذیر آن را تجربه کنید- دیگر خارهای گل سرخ به چشم شما نمیآیند! با اینکه آنها بر روی بوته نشسته اند اما دیگر برای شما وجود ندارند. نمیتوانند وجود داشته باشند، به این دلیل که چشمهای شما پر از گل سرخ است. و هنگامی که چشمهای شما – و نه تنها چشمها که قلب شما نیز - پر از گل سرخ باشند، از اینکه دیگر وجود خارها برای شما مسالهای نیستند، شگفتزده میشوید، این تنها گل سرخ است که برای شما اهمیت دارد و خارها چیزهای بیاهمیتی بیش نیستند. کل چشمانداز شما تغییر میکند و حتی اگر در خارها هم نگاه کنید، این نگاه، یک نگاه تازه خواهد بود. شما خارها را به مثابهی گل سرخ نمیبینید بلکه نگهبانان گلها میدانید. و فکر میکنید که آنها هر لحظه سرگرم نگهبانی دادن از گلهایند. آنها دوستند، محافظت کننده گلند و بدون وجود آنها ادامه حیاط برای گل سرخ ممکن نخواهد بود. آن خارها حتما باید وجود داشته باشند...
فرستنده : جلال
فرستاده شده از طرف : هدیه عزیز
استخوان های دوست داشتنی
نویسنده : الیس سبالد
ترجمه: فریدون قاضی نژاد
نشر:روزگار
* پرفروش ترین کتاب سال ۲۰۰۲
.... چهارده ساله بودم که در ششم دسامبر ۱۹۷۳ به قتل رسیدم .بیش تر عکس های دختران گمشده در روزنامه های دهه ی هفتاد شبیه من بود . دخترانی سفیدرو باموهایی به رنگ قهوه ای کدر ...
یه پاراگراف که رندومی انتخاب کردم !
... اما سه روز بعد ٬ زمانی که سگ خانواده ی گیلبرت آرنج مرا پیدا کرد و با پوسته ی ذرت که به ان چسبیده بود به خانه اورد ٬ اقای هاروی ان جا را مسدود کرد. در زمانی که این اتفاق ها می افتاد ٬ من در حال گذر بودم .نرسیدم تا ببینم که دندان روی جگر میگذارد ٬ چوب های استحکام بخش را بر میدارد و تمام شواهد را همراه با قسمتهای بدن من ٬ به جز ارنجم داخل کیسه میکند .زمانی که سرو کله من پیدا شد تا با امکانات کافی به حوادثی که روی زمین جریان داشت نگاه کنم ٬ بیشتر نگران خانواده ام بودم تا هر چیز دیگه ....
به نظر من کتاب استخوان های دوست داشتنی کتاب فوق العاده ای بود ... همونطور که خودتون متوجه شدید توی این داستان دختر بچه چهارده ساله توسط مردی کشته میشود و جالب است که داستان هم از زبان خود دخترک بیان میشود ... با مطالعه این کتاب شما تا حدودی با بهشت اشنا میشوید و می تونید تا حدی به ان ذهنیت واقعی بدهید...شاهد نگرانی ها خوشحالی های یک روح باشید ... در ضمن در خلال داستان هم به طرز درداوری با نحوه کشته شدن روبرو میشید !
خوبیش اینه که وقتی توی روزنامه میخونید دختر بچه ای توسط مردی به فلان دلیل کشته شد میدونید بچه چه زجری کشیده !!
در خاتمه توضیحاتم نوشته یک نویسنده و منتقد ادبی رو در مورد کتاب میگذارم که به نظر من بسیار زیبا کتاب رو شرح داده !
استخوان های دوست داشتنی یکی از عجیب ترین تجربه هایی است که به عنوان خواننده ٬ در مدتی طولانی داشته ام و نیز یکی از به یاد ماندنی ترین ان ها ٬ به طرز دردناکی سرگرم کننده ٬ به طرز نشاط اوری خشن و فوق العاده اندوه اور است . کاری بزرگ در ساخت خیالپردازانه و نشانه ای بارز از قدرت شفا بخش اندوه ...
نوشته شده توسط گیلاس خانومی .
سلام
قبل از هر کاری لازمه مختصری توضیح در مورد وبلاگ و مضمونش بدهم این وبلاگ ٬ یک وبلاگ گروهی هست که دقیقا مث وبلاگ قبلی که در این زمینه داشتم (به مدت کوتاهی ) کارش معرفی کتاب است ... البته با این تفاوت که که اعضایی که عضو فعال هستند خودشون کتاب معرفی میکنند و دوستانی که تعداد کمی کتاب برای معرفی دارند به من ایمیل میزنن و من با ذکر اسم ٬ کتاب مورد نظر رو اینجا معرفی میکنم .... تا اینجای مطلب که فرق خاصی با وبلاگ قبلی نداشت اما نکته ای که اینجا قابل توجه این هست که دوست خوبم جناب اقای مانی در طی صحبتی که با هم داشتیم پیشنهاد کرد که فیلم هم معرفی کنیم و همونطور که نوشتم فیلمهای برتر رو هم اینجا معرفی کنیم ! من هم قبول زحمت کرده بلافاصله انداختم گردن خودشون برای همین این وبلاگ علاوه بر کتاب برتر ..فیلم برتر رو هم توسط جناب مانی خان معرفی میکنه !!
حالا من تصمیم گرفتم علاوه بر فیلم و کتاب برتر اینجا انیمیشن های برتر رو هم معرفی کنم !! البته بگذریم از انیکه جناب مانی زد تو ذوقم که مگه کارتون برتر هم داریم !! و من هم گفتم بله که داریم و من اینجا معرفی میکنم تا مشت محکمی باشه بر دهان امریکا جنایتکار و صهیونیست غاصب و بی تربیت !
عده ای دوستانم هم بودن که نمیتونستن به وبلاگی که توی میهن بلاگ زده بودم برن ... امیدوارم با این نقل و انتقال اونها هم بتونن از محتویات این وبلاگ استفاده کنند ...
به امید اینکه منبع خوبی بتونیم در طی زمان ایجاد کنیم ....
دوست شما گیلاسی
نویسنده : نازی صفوی
برزخ اما بهشت تصویری از زندگی زنی است با روحی زخم خورده ٬ که پس از پایان دادن به زندگی مشترک سراسر رنجبارش ٬ به نزد خانواده اش باز میگردد تا در ان ماُمن ماُلوف ٬ آلام گذشته اش را به فراموشی بسپارد .غافل از اینکه تنهایی زن ٬ُ رنج مضاعفی است که بر شمار زخمهای روحش می افزاید ... با این همه ٬ این بار روزگار جفاکار گویی بر ان است تا ارامش از دست رفته را با حضور عزیزانش به او بازگرداند ...
پارگراف بالا توضیحی بود که پشت کتاب نوشته شده بود و من نوشتم اما چیزی که باعث شد من این کتاب رو معرفی کنم متن صریح و روان نویسنده بود ... نازی صفوی به قدری بی اغراق نوشته که شما حس می کنید واقعا قسمتی از زندگی یه شخص رو دارید می بینید...
فضای خانه و اعضای خانواده کاملا برای خواننده اشناس و موضوع رمان هم غریب نیست و توی زندگی خیلی ها بوده ... طنز و غم رو می بینید و هم میخندید هم گریه میکنید ...در کنار همه اینا شاهد یه عشق خالص و زیبا هستید و شکر خدا اخر ماجرا هم ختم به خیر میشه و وقتی کتاب رو می بندی لبخند روی لبات هست... تضمین میکنم !
و اما شخصیتهای اصلی:
ماهنوش : زنی مطلقه و افسرده و زیبا
حسام : تنها پسر خانواده و پسر عموی ماهنوش به تعداد موهای سرش دوس دختر داشته ٬ نجیب و خشمش هم دیدنی نیس ...
رعنا : خواهر حسام و مادر کیمیای کوچک...
عمه خانوم : عاشق حسام و دارای زبونی تلخ برای دخترهای خانواده (منو یاد عمه خانوم خودم میندازه )
مهشید : خواهر ماهنوش ٬ تپل و خنده رو و بامزه
شانس اوردین جزئیات داستان کاملا یادم بود !! فکر نمیکنم برای باقی داستانها هم همین حافظه رو داشته باشم (:*
نویسنده : گیلاس خانومی
مهر و مهتاب
نویسنده : تکین حمزه لو
انتشارات : شادان
قیمت :۳۷۰۰ تومان...چاپ ششم
تو را نمی دانم اما ٬ اولین نگاه من به تو نه از سر مهر بود و نه در زیر مهتاب. ولی روزگار باره و بارها نگاه ما را در هم امیخت تا به تو بی اندیشم ...
و اینبار از سر اندیشه و عشق تو را نگریستم هر چند که همگان این نگاه را خالی از فکر پنداشتند و من هنوز نمیدانم که ابتدا اندیشیدم و سپس عاشق شدم یا در پی عشق ٬ به فکر فرو رفتم !
من اصولا از اینطور نوشته های که مینویسن برای داستانها خوشم نمیاد ....ولی به نظرم این یکی بد نبود .... عرض شود که از نظر من کتاب مهر و مهتاب یکی از بهترین کارهای تکین حمزه لو بود ... من تمام کارهاش رو دارم که به موقع معرفی میکنم ...
اما داستان :
اصل ماجرا : یه دختر مدرن و امروزی از همین دخترای که با جنگ و جبهه و جانباز اشنایی ندارند و بر حسب یه اتفاق عاشق استاد یارش میشه یه پسر شیمیایی ... و علی رقم مخالف خانواده دختر این دو با هم ازدواج میکنند و در اخر.....
یادمه سال ۸۱ که این کتاب رو خریدم وقتی اوردم خونه و فصل اولش رو خوندم بد جوری خورد توی ذوقم کتاب رو بستم و یک سال بعد وقتی داشتم میرفتم مسافرت تصمیم گرفتم بگذارم توی چمدونم تا وقتی مث همیشه شب بیخواب شدم چیزی برای سرگرمی داشته باشم ....
باید اعتراف کنم کتاب خیلی بیشتر از تصور من زیبا بود و باعث شد یه شب تا صب بیدار بشینم و تا اخر بخونمش ... صب هم یه فصل گریه کنم ... ولی در کل کتاب ارزشمندی هستش... پیشنهاد سر اشپز رو جدی بگیرید ...
شخصیتها :
مهتاب : دختری ثروتمند ... دانشجوی سال اول و دارای صورت زیبا !! (اصلا ما دختر زشت نداریم !!! )
حسین : به توصیف مهتاب چشمان گیرا و دلنشینی داشت .رویهم رفته قیافه ای داشت که با دیدنش به جز کلمه ی مظلوم چیزی به یاد ادم نمی امد ! ( راس میگه منم دیدمش همین به یادم امد !) .. البته شیمیایی هم هست!
سهیل : برادر مهتاب....شخصیتش طنزه تا حدی.
یه سری دوست هم این مهتاب داره که من یادم رفته کی بودن و چیکاره بودن (((:* (خواهش میکنم نه بابا چه زحمتی!! )
نویسنده : گیلاس خانومی
دژ دیجیتالی
نویسنده: دن براون
مترجم :حسن زیاد لو
نشر : زهره
قیمت :۶۵۰۰ تومان
سوزان فلچر ریاضیدان نابغه و سرپرست بخش رمز نگاری آژانس امنیت ملی٬ خود را در مقابل یک کد غیر قابل شکستن میابد که حتی در مقابل ابر کامپیوتر رمز شکن ۳ میلیون پردازه ای ان .اس .ای هم مقاومت میکند.این کد به وسیله یک رمز نگار ژاپنی ـانسی تانکادوـ که سابقه فعالیت در ان.اس.ای را داشته است٬نوشته شده است.هدف تاکاندو از این کار دفاع از حریم شخصی مردم در مقابل جاسوسی آژانس امنیت ملی میباشد.
سوزان به همراه نامزدش که یک زبان شناس خبره است باید راهی برای توقف انتشار کد بیابد.
دن براون نویسنده شهیر امریکایی در این کتاب نیز مانند سایر نوشته هایش خواننده را درگیر ماجراهای بسیار کرده و در خلال رمانی بسیار جذاب ٬ ضمن پرده برداری از بسیاری از اسرار سیاسی و علمی ٬ اموختههای زیادی هم به خواننده هدیه میکند .
توضیحات پشت جلد خیلی کامله.... منم اگر بخوام مطلبی اضافه کنم همین هست که اگر کتاب رو شروع کنی تا زمانی که تموم نشده نمی تونی زمین بگذاریدش... مخصوصا صد صفحه اخر ... به نظر من کتاب راز داوینچی جالب تر بود ولی این همه به اندازه خودش مهیج و هیجان اور هست ...
و ارزش خرید رو داره ...
سبک نگارش دقیقا مثل نگارش راز داوینچی است به این تفاوت که فوت نوت ها یا همون پا نوشته های مترجم ادم رو گیج نمیکنه ....
یه نکته جالبی که من در این دو کتاب متوجه شدم این هست که نویسنده با مهارت فراوان ۴۵۰ صفحه کتاب می نویسد در حالی که دارد فقط وقایع یک روز رو توضیح میدهد...
در ضمن من حس میکنم بخشی از کتاب سانسور شده !!
کتاب در یک هفته دو بار تجدید چاپ شده است.
پی نوشت: نمیدونم چرا عکس روی جلدی که برای ترجمه فارسیش گذاشتن انقدر بی محتواس..من ترجیح دادم عکس روی جلد اورجینالش رو بگذارم .
شما می تونید این کتاب رو از اینجا دانلود کنید ! (حدود ۶۰ صفحه اولش هست )
نوشته شده توسط :گیلاسی