معرفی کتاب و فیلم برگزیده

در این وبلاگ کتاب و فیلم برتر معرفی میشود .

معرفی کتاب و فیلم برگزیده

در این وبلاگ کتاب و فیلم برتر معرفی میشود .

بادبادک باز

بادبادک باز
نویسنده : خالد حسینی
 
بها: 3900 تومان 
 
خالد حسینی نویسنده ای افغان است که در آمریکا زندگی می کند و فقط خاطراتی از دوران کودکی خود از افغانستان دارد. از کابلی که هنوز به اشغال روس ها د رنیامده و در آن زیبایی هست, دوستی هست, هر چند همان موقع هم نگاه قومیتی وجود دارد, پشتو آقاست و هزاره نوکر و راه گریزی از این قوم پرستی نیست.
بادبادک باز نگاه انسانی است-کودکی- بزدل به دنیای پیرامونش که در واقع شاید نمی خواهد بزدل باشد, اما نمی تواند, او کودک حسودی است که پدرش را برای خودش می خواهد و سر آخر باید تاوانش را پس بدهد. او کسی است که هنگام به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان نیست, آسیبی نمی بیند ولی کودکی و خاطراتش را طالبان, روس ها و آمریکایی ها می سوزانند. بادبادک باز عاشق پرواز در آسمان آبی است و این محقق نمی شود مگر با کمک دوست و برادر دوران کودکی اش.
چیزی که در این کتاب توجهم را جلب کرد, حضور کم رنگ یا بهتر بگویم عدم حضور زنان در داستان است. مادر سرِ زا رفته, زنٍ دیگری هم در این خانه نیست. نگاه ها همه مردانه است و با تعصب. دنیای افغان دنیای مردانه ای است که زن در آن نقشی ندارد؟!
 
**********************************************
  نقدی بر یک کتاب مورد توجه

 بار گناه
یوسف نیک فام- «بادبادک باز» نوشته «خالد حسینی» اولین رمان یک نویسنده افغان است که به زبان انگلیسی نوشته شده است. خالد حسینی پزشک افغانی مقیم کالیفرنیای آمریکا، در سال ۱۹۶۵ میلادی در کابل به دنیا آمده است. پدرش مدتی در سفارت افغانستان در ایران شاغل بوده و مادر ایرانی اش در دبیرستان دخترانه بزرگی در افغانستان، تاریخ درس می داده است و خالد از سن ۵ تا ۸ سالگی به همراه خانواده در ایران زندگی کرده است. او بادبادک باز را در سال ۲۰۰۳ نوشته است.
تاکنون دو ترجمه از کتاب وارد بازار ایران شده است: ترجمه ای که «مهدی غبرایی» در سال ۱۳۸۴ به همت نشر همراه منتشر کرد و ترجمه «زیبا گنجی» و «پریسا سلیمان زاده» که در سال ۱۳۸۳توسط انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.
 
 قصه رمان:
امیر فرزند تاجری پشتون از ثروتمندان شمال کابل در محله وزیر اکبرخان افغانستان است. حسن و پدرش علی خدمتکار پدر امیر و هزاره ای هستند. علی و پدر امیر همبازی های دوران کودکی اند و با هم بزرگ شده اند. صنوبر دختر عموی علی که زنی فاحشه و بدنام است، پس از به دنیا آمدن حسن از خانه فرار می کند.
امیر در مسابقه بادبادک پیروز می شود تا عزت بیشتری نزد پدر داشته باشد. حسن به دنبال بادبادک رقیب امیر می دود که مورد تجاوز آصف، نوجوان شرور قرار می گیرد. امیر که شاهد ماجرا بوده، از اینکه هیچ تلاشی برای مقابله با آصف انجام نداده، دچار عذاب وجدان شده و احساس گناه می کند. علی و حسن با توطئه امیر از خانه می روند.
در مارس ۱۹۸۱، امیر که جوانی ۱۸ ساله شده، به خاطر جنگ شوروی و افغانستان به همراه پدرش به پاکستان و از آنجا به امریکا می رود. امیر در آمریکا با دختری پشتون به نام ثریا طاهری آشنا شده و ازدواج می کند. یک ماه بعد، پدر امیر به خاطر سرطان می میرد. امیر به نویسندگی روی می آورد و دو رمان منتشر می کند و در میان افغانی ها شهرتی به هم می زند. امیر و ثریا پس از یک سال، بچه دار نمی شوند.
رحیم خان دوست و شریک پدری امیر، از امیر می خواهد تا به پاکستان بیاید. امیر به آنجا می رود و رحیم خان را می بیند. رحیم خان حقایقی را به امیر بازگویی می کند. از ازدواج حسن با فرزانه و تولد سهراب فرزند آن ها می گوید و به حقیقت مهمی اشاره می کند. حسن برادر ناتنی امیر است و پدر امیر به صنوبر تجاوز کرده و حسن حاصل آن است.
رحیم خان از امیر می خواهد تا سهراب را به خاطر ناامنی های افغانستان به پاکستان آورده و به زن و شوهری امریکایی که یتیم خانه ای دارند، بسپارد. امیر به افغانستان می رود و رد سهراب را می گیرد تا به آصف می رسد. آصف حالا ماموری از طالبان است. در دیدار امیر و آصف، آصف امیر را به قصد کشتن مجروح می کند. سهراب با کمان، تیری به چشم آصف می زند و امیر از مهلکه جان سالم به در می برد. هر دو به پاکستان فرار می کنند.
امیر که می خواهد سهراب را به زن و شوهر امریکایی بسپارد، می فهمد که آن ها وجود خارجی ندارند و برای رهایی از بار گناهی که به حسن دارد، تصمیم می گیرد تا سهراب را به فرزندخواندگی قبول کند و او را به آمریکا ببرد. ثریا هم از این تصمیم راضی است؛ اما سفارت امریکا در پاکستان آن را غیر ممکن می داند. امیر می خواهد تا سهراب را به یتیم خانه ای بسپارد. سهراب به خاطر آن خودکشی می کند ولی به موقع نجات می یابد. امیر، سهراب را به آمریکا می برد. سهراب هنوز به زندگی عادی بازنگشته و گوشه گیر و ساکت است. امیر که به اتفاق سهراب در مسابقه بادبادک شرکت کرده است؛ لبخندی بر چهره سهراب می بیند و به آن می اندیشد و امیدوارانه پذیرای آن می شود.
 
 درونمایه:
مهم ترین درونمایه رمان، رهایی امیر از بار گناه و غلبه بر آن است. او حتی در این رهاورد به تحول شخصیتی نیز می رسد. او که در کودکی بدجنسی های خاص طبقه اشرافی خود را دارد و حتی مانند پدرش رویکردی به مذهب ندارد؛ در فصل بیست و پنجم رمان؛ خالصانه به سجده می رود و نماز می خواند.
 
 شخصیت ها:
شخصیت اصلی رمان، امیر است. خواننده شاهد دوران زندگی امیر از کودکی تا ۳۹ سالگی اوست (۲۰۰۲-۱۹۶۳). او زندگی پرماجرایی را پشت سر می گذارد. امیر در نوجوانی ترسو و بزدل است و به حسن، احساس حسادت می کند و از دید پدرش، بی دست و پا و شلفت است و مهم ترین ویژگی درونگرایی اوست. از نوجوانی به نویسندگی علاقه دارد و ارتباط دوستانه ای با رحیم خان دارد. با هوش و زیرک است. رمان به نوعی ، قصه رستگاری امیر است. قصه تلاش امیر برای نجات از بار گناهان.
حسن شخصیت دیگر رمان، در ایجاد تحول شخصیت امیر نقش اصلی دارد. شیعه و هزاره ای است. دوستی خالصانه ای با امیر دارد و به همراه پدرش جایگاه مناسبی - همانند همه هزاره ای ها- در جامعه افغانستان ندارد. تجاوز به او و توطئه ای که امیر علیه او و پدرش ترتیب می دهد، عامل اصلی احساس گناه امیر می شود.
نویسنده چهره ای دوست داشتنی از پدر امیر ترسیم می کند. دوست دارد پسرش شجاع باشد. تاجر فرش ثروتمندی است. قوی بنیه، بلندبالا و کله شق. با خرسی در بلوچستان گلاویز شده است. اعتقادی به مذهب ندارد. هیچ کاری را پست تر از دزدی نمی داند. به زن علی - صنوبر- تجاوز می کند، اما به خاطر نجات زنی از دست یک روس، با او درگیر می شود. حاضر نیست در آمریکا به خاطر مداوا خودش را به دست یک پزشک روس بسپارد.
 
 ساختار:
رمان در بیست و پنج فصل، به شیوه اول شخص و از زبان امیر، شخصیت اصلی روایت می شود. راوی، فصل اول را با زمان حال آغاز می کند و به گذشته پر از گناه خود اشاره می کند و خواننده را کنجکاو دانستن این گذشته می کند: «... بلکه گذشته پر از گناه من هم هست که تقاص اش را پس نداده بودم...» (ص ۵ از بادبادک باز ترجمه گنجی و...) و در پایان این فصل، خواننده را برای بیان خاطرات خود آماده می کند: «... به بابا فکر می کردم. به علی. به کابل. به زندگی ای که آن وقت ها داشتیم، یعنی قبل از آنکه زمستان ۱۹۷۵ سر برسد و همه چیز را عوض کند و از من کسی بسازد که حالا هستم.» (ص۵)
با شروع فصل دوم، خاطرات امیر شروع می شود و تا پایان رمان ادامه می یابد و بدین گونه است که رمان ساختاری خاطره وار می یابد. (ساختار خاطره ای با خاطره اشتباه نشود. میان داستانی با ساختار خاطره ای و خاطره تفاوت بسیار است.)
نویسنده فصل دوم را با دوران کودکی امیر و حسن آغاز می کند و به معرفی خانواده آن ها می پردازد و تا فصل هفتم به نقل روابط بین امیر و اطرافیانش اختصاص می یابد.
در فصل هفتم گره اصلی رمان – تجاوز آصف به حسن و انفعال و بی تفاوتی امیر و فرارش – افکنده می شود. شش فصل قبلی جز کسب اطلاعات و شناخت شخصیت ها کششی برای خواننده رمان ندارد، چراکه هنوز ماجرایی رخ نداده است و بدین گونه است که گره افکنی در فصل هفتم خیلی دیر طراحی شده است و رمان مقدمه ای طولانی دارد.
امیر برای دوری از بار گناه، در فصل نهم سعی می کند حسن را فراموش کند: «از آن به بعد حسن از حاشیه زندگیم کنار رفت. کاری کردم که کمترین برخورد را با هم داشته باشیم.» (ص ۱۰۳)
از این فصل به بعد جذابیت داستان برای خواننده بیشتر می شود؛ چرا که تغییر رفتاری امیر و کشمکش او با خود و حسن، خواننده را علاقه مند اتفاقات بعدی می کند. در فصل دهم با پرش زمانی روبرو می شویم؛ راوی که پیش از این در فصل هشتم و نهم، وقایع مربوط به ۱۳سالگی امیر («همان تابستان ۱۹۷۶ سیزده ساله شدم.» ص۱۰۸)  را نقل می کند؛ در فصل دهم با ذکر تاریخ مارس ۱۹۸۱ به وقایع ۵ سال بعد، یعنی کوچ امیر و پدرش به پاکستان به خاطر جنگ شوروی و افغانستان، اشاره می کند.
در فصل چهاردهم با تماس تلفنی رحیم، دوست و شریک پدر امیر، مبنی بر رفتن به پاکستان؛ خواننده به یاد ابتدای رمان (فصل اول) می افتد: «روزی در تابستان سال گذشته، دوستم رحیم خان از پاکستان تلفن کرد...» (ص۵)
خواننده همپای راوی از دلیل بازگشت به پاکستان امیر چیزی نمی داند، که خود تعلیقی مناسب برای ادامه ماجراهاست.
فصل بیست و سوم، یکی از زیباترین فصول از لحاظ پرداخت است. ذکر حالات و واکنشهای امیر در دوران مجروحیت در بیمارستان در پیشاور پاکستان، نشان از هوشمندی نویسنده دارد. امیر هر بار که با ذهنی فعال توصیفی از اطراف خود و وضعیت خودش دارد، بی هوش می شود.
یکی از ضعف های آشکار رمان در فصل بیست و پنجم است؛ نویسنده تعلیقی مناسب برای رفتن یا نرفتن سهراب به آمریکا ایجاد می کند؛ اما بدون آنکه چگونگی بردن سهراب به آمریکا را ارائه دهد با پرشی خامدستانه و ابتدایی اعلام می کند: «من پسر حسن را از افغانستان به آمریکا آوردم.»  (ص ۴۰۳) و خواننده از چگونگی آن مطلع نمی شود.
نویسنده در پایان رمان، گره دیگری ایجاد می کند: آیا سهراب در آمریکا به زندگی عادی اش باز می گردد و زبان باز می کند؟ بازی بادبادک امیر با لبخندی که حسن بر لب می آورد، این امید را در دل خواننده باقی می گذارد.
 
فرستنده :هدیه

معرفی فیلم ۴

فیلم خارجی

ژانر: تخیلی

Image hosted by allyoucanupload.com

Close Encounters

برخورد نزدیک از نوع سوم

Image hosted by allyoucanupload.com

معرفی عوامل فیلم:

محصول کمپانی کلمبیا پیکچرز (Colombia Pictures)

کارگردان:استیون اسپیلبرگ (Steven Spielberg)

بازیگران:ریچارد دریفوس (Richard Dreyfuss) و فرانسیس تورفت به نقش لاکومبه (François Trufaut As Lacombe)

طاح صحنه : جو الویس (Joe Alves)

موسیقی متن : جان ویلیامز (Jon Williams)

مدیر فیلمبرداری : ویموس زیگموند (Vimos Zsigmond)

تهیه کنندگان : جولیا و جو فیلیپس (Jolia & Joe Philips )

محصول : 1977 آمریکا

 

Image hosted by allyoucanupload.com

داستان فیلم:

روی کارمند اداره برق شبی مورد حمله بشقابهای پرنه قرارمیگیرد.نکته ای که خانواده اش از قبول و درک آن عاجزند.علاقه وی به ساخت ماکتی از یک کوه و خرد و خمیر وسایل خانه جهت استفاده در ساختن آن  همسر و فرزندانش را به فکر ترک خانه میاندازد. ولی پخش  فیلم آن کوه از تلویزیون و اعلام سمی یودن هوای آن منطقه او را به این فکر میاندازد که به هر شکل................

 

                                                           Image hosted by allyoucanupload.com

 

 

 

قسمتی از دیالوگهای فیلم:

 

گوش کنین آقای لاتو میخوان شماره موتور ها رو بدونن

یه چیزی رو به من بگین چه اتفاقی داره اینجا میفته؟

پرواز شماره 19

19 چی؟

همون ماموریت آزمایشی از پایگاه هوایی دریایی پور...

داشتن قسمت بالایی هواپیماهای قدیمی رو آزمایش میکردن.

دیگه کی با این هواپیماها پرواز میکنه.

هیچ کس.در سال 1945 گزارش دادن که هواپیماها گم شدن.

 

                                  Image hosted by allyoucanupload.com

 

 

میگه این یارو مال همین جاست دیشب اینجا بوده دیده چی شده.

میگه دیشب آفتاب در آومده و برای اون آواز خونده !!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

Image hosted by allyoucanupload.com

روی این کرم برنزه کردن صورت فوری رو پیدا کردم بگیر بمال به اونطرف صورتت که همش یه رنگ بشه.

ولی این صورتمو زرد میکنه.این تو رو یاد چی میندازه؟

خیلی خوب پس به همه میگیم وقتی یه طرف صورتت  یه لامپ آفتابی بوده خوابت برده.

برا چی؟

پدر میتونم یه سوال ازت بکنم؟

اونا واقعی هستن؟

بیا اینم نتیجه اش .نه نه واقعی نیستن حالا هم برو بیرون واسه خودت یه هات داگ بخر                                                                                                                                                                                              

Image hosted by allyoucanupload.com

شب بخیر خانوما آقایان

امیدوارم که منو میبخشین

چون در زبان شما نا مسلطم

میخوام در اتفاقی که در هندوستان افتاده با شما شریک بشم

به نظر ما این یه مفهوم داره

فکر میکنم این خیلی مهمه برای اینکه کمک  به فهمیدن شما بشه از اشارات ...... استفاذه میکنم

کدهای این علامتها رو برای یاد دادن موزیک به ناشنواها اختراع کرد این اولین صداست

لطفا اولین صدا

...............................

این صدای دوم

...............

سومی

............

چهارمی عقب گرد همونه

................................

پنجمی که آخرینه

 

                                    Image hosted by allyoucanupload.com

 

نمونه ها اینجان همین الان دو تا برنامه 15 دقیقه ای برامون رسید

این علایم انتخابی هستن؟
114 ضربه بوده  بعد از یه فاصله 5 ثانیه ای 40 ضربه و دقیقا 30 ثانیه بعدش 30 ضربه یکنواخت 30 ثانیه سکوت و بعد یه سری شماره های کاملا جدید. 40 ضربه مکث 5   36 ضربه مکث 5   10 بعد 114 ضربه سریع  خدای بزرگ 60 ثانیه سکوت و بعدش یه سری ازقام جدید شروع میشه.

این علامته از کجا میرسه.

از همین همسایگی

زمان تقریبی رسیدن نور 7 ثانیه است حتما باید داخل مدار خورشیدی باشه

-اینا که همینطوری الکی نیستن. این علامتا 103640 در جواب اونا

نه باید باشن الان هفته هاست این ترکیب آهنگ دار و مخابره میکنیم ولی در جواب فقط ارقام برامون میاد

ممکنه معنیش این باشه که صدای انسان به بن بست خوردن اونا هیچ مفهومی ندارن!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

                                    Image hosted by allyoucanupload.com

 

حالا میتونین برین تو اتاق 3655

خانومها و آقایون این یه بشقاب پرنده است.آلیاژ سرب و قلعه ساخت ژاپنه!!!!!!!!
یکی از بچه های من اونو انداخته روی چمن.فقط میخواستم اینو براتون روشن کنم که ما در مورد این چیزا اطلاع کامل نداریم در ضمن به اطلاعتون برسونم که سال گذشته آمریکاییا بیش از 7 میلیارد عکس گرفتن

با هزینه ای معادل 6/6 میلیارد دلار برای وسایل فیلم و ظهورش!حالا با این همه عکسی که گرفته شده کو عکسی که بتونه برای ما مدرک بشه.

سرگرد بیچ من مدتهاست که در کار خبرنگاری هستم دوربینهای ما تا حالا نتونستن عکسی از یک هواپیمای در حال سقوط یا یک تصادف اتومبیل بگیرن آیا این دلیل میشه که تصادف وجود نداره؟!!!!!!!!!!!!!

 

Image hosted by allyoucanupload.com                                     

                                    

یکی از جنجالی ترین و تاپیرگذارترین فیلمهایی که در رابطه با موجودات فضایی ساخته شده . جلوه های ویژه اون بعد از 28 سال هنوز که هنوزه تازگی و طراوت خودش رو حفظ کرده .فیلمبردازی عالی و تاپیر گذار بهمراه کادر اسکوپ جلوه اون رو بیشتر و بیشتر کرده .در یک کلام سینمای ناب هالیوودی رو با این فیلم میتونید با گوشت و خون خودتون لمس کنید. فیلمی که در بعضی لحظات شما رو میخ کوب میکنه و بعضی دیالوگ هاش شما رو تا مدتها در فکر فرو میبره و به قول معروف یه تکونی به فکرتون میده.

به هر حال موقع دیدنش چیپش فلفل نمکی مز مز رو فراموش نکنین.



 

                                                 Image hosted by allyoucanupload.com

 

خانوم

کتابهای " مسعود بهنود " رو به همتون توصیه میکنم به نظر من این آدم در نگاشتن تاریخ ، قلم جادویی داره . واقعا جادوگره . آنچنان تاریخ رو به خوردت میده که هرگز سیر نشی...
 
نام کتاب: خانوم
نویسنده: مسعود بهنود
انتشارات:نشرعلم
 
این کتاب خواننده را با یک دوره پر فراز و نشیب از تاریخ ایران و جهان از دید یک شاهزاده متواری قاجار آشنا میکند. داستان از زمانی شروع میشود که خانوم در خانواده ای اشرافی از دختر مظفرالدین شاه زاده شد و با عظت و ناز پرورش یافت در حالیکه خیلی زود فهمید تمام آن تجملات زنان درباری را در واقع برده و اسیر نگاهداشته بود. سپس پیرو داستانی جانگداز برای خودش و مادرش، با متواری شدن محمد علی شاه قاجار با خانواده سلطنتی برای رفتن به روسیه همراه شد و این واقعیت را که این خانواده متواری چه ثروتهایی با خود از ایران بردند گوشزد کرد. خانوم در واقع به قول خودش شیرینی خورده ولیعهد یعنی احمد شاه بوده و با وجود عشقی کودکانه که از آن روزهایش تعریف میکند هرگز به این ازدواج نمیرسد. خانواده متواری بعد از انقلاب بلشویکی در روسیه و انقراض تزارها به ترکیه میروند. چند سال بعد آنجا هم جنگ میشود و پاشا های ترک از قدرت برکنار میشوند. در زمان جنگ جهانی اول ملکه و خانواده و خانوم به ایتالیا میروند و از آنجا به فرانسه. خانوم جنگ جهانی دوم را هم تجربه میکند و بعد از آن به ایران میاید و قطعا انقراض پهلوی را هم نظاره گر بوده است چراکه سال 1364 چشم از جهانی که همواره ماجراها برایش داشته فرو میبندد.
 
صدایم را می شنوی " خانوم " .
....
فقط گفتم آره .... .
_
گوش کن زیاد وقت نداریم . باید به من قول بدی .قول بده که بری . برو از اینجا . برو .قول بده که اینجا نمونی هرچه دورتر. برو جای من هم زندگی کن . قول بده . به خاطر من . نذار زندگی سوارت بشه . تو سوار شو ....
......
رفت و شبهای بسیار به خوابم آمد با همان گیسوان طلایی و چشمهای دریایی و مانند آن شب آخر گفت "خانومی " یادت نره قول دادی ...
زمان چنانم کرد که هر بار می آمد و آن حرف را می زد می گفتم باشه نزهت السلطنه باشه "


این که نوشتم یه پاراگراف بود از کتاب زیبای " خانوم " اثر مسعود بهنود ... .
این رو برای تو می نویسم برای همه شما که ما بی تردید مخاطب این جمله هستیم .... باید زندگی کنیم به جای تمامی آنان که حق زندگی از آنان دریغ شده .... و زندگی نکردن من و شما .... درست زندگی نکردن ما خیانتی است بس عظیم در حق تمامی آنان ....

خاطرات مونس الدوله ندیمهء حرمسرای ناصرالدین شاه

خاطرات مونس الدوله ندیمه ی حرمسرای ناصرالدین شاه

به کوشش: سیروس سعدوندیان

چاپ اول ۱۳۸۰

قیمت ۲۵۰۰ تومان

کتاب خاطراتی شیرین از آداب و رسوم و شیوه ی زندگی زنان زمان قاجار نقل میکند. از تولد و عروسی و عزایش. از تفریحات اندکش. مهمانی ها... گردش بیرون شهر.... مسافرت کردن... هووداری..... خرافات.... تعزیه ها... قصه گویی و نقالی ها.....

کتاب اینطور شروع میشود: حالا (سال ۱۳۴۵ هجری شمسی) نود و پنج شش سال دارم. تا صد سال چند سالی کسر دارم که آن هم چیز قابلی نیست. در عوض خیلی حرفها از مادرم و مادربزرگم شنیده ام که اگر نقل بکنم از صد و بیست سال هم جلوتر می رود.....

در سرفصلی می گوید: گوشه و کنار زن صد سال پیش را برایتان نقاشی کردم. از عروسی تا عزایش، از خوشبختی های کم و بدبختیهای فراوانش...

یا این سر فصل: ماه رمضان فرصتی پیش آورد که آیین زندگی زن صد سال پیش را طی این ماه مبارک برایتان نقل کنم. آدابی که امروز به فراموشی سپرده شده و شاید برای خیلیها به صورت قصه و افسانه درآمده باشد. در آن روزها ماه رمضان که نزدیک میشد، خانمها مرتب مهمانی میدادند و به مهمانی می رفتند. اسم این مهمانیها کلوخ اندازان بود. مطرب زنانه و آش رشته و وسمه و حنابندان از واجبات کلوخ اندازان به حساب می آمد.

زندگی در پیش رو

زندگی در پیش رو
نوشته: رومن گاری
ترجمه: لیلی گلستان
ناشر: بازتاب نگار
قیمت :2600 تومان
 
گفتند:تو از بهر محبوب مجنون گشته ای
گفتم:نه.آیا طعم زندگی را فقط مجانین می چشند و بس؟
او بچه ای است که می بیند،خوب هم می بیند،تیز هم می بیند و همه را هم ضبط می کند.هم صحبت هایش یک پیرمرد مسلمان عاشق قرآن و عاشق ویکتور هوگو است و یک زن پیر دردمند.هرچند با بچه ها حرف می زند و بازی می کند،اما با آن ها یکی نمی شود.در مجاورت آن ها بچه نمی شود.او بچه یی ست ساخته نویسنده.اما بچه یی به شدت پذیرفتنی و دوست داشتنی.کتاب نیز به هم چنین.در بیست صفحه اول کتاب،محمد می خواهد همه چیز را به سرعت بگوید؛پس درهم و برهم حرف می زند.می خواهد مثل بزرگترها حرف بزند؛پس گنده گویی به سبک بچه ها می کند.جمله بندی هایش گاه از لحاظ دستوری غلط است.حرف ها و مثال هایش گاه،در کمال خلوص نیست،پرت و عوضی است! و گاه درک نشدنی.به همین دلیل ذهن خواننده در آغاز کمی مغشوش می شود اما بعد به روش گفتار او عادت می کند،و تمام پراکنده گویی های گاه گاه محمد را راحت می پذیرد.
 
«محمد»، پسر عرب و مسلمان در فرانسه زندگى مى‏کند. وقتى سه‏ساله است پدر و مادرش سرپرستى‏اش را به زنى یهودى به‏نام «رزا خانم» واگذار مى‏کنند. رزا خانم تا سن پنجاه سالگى فاحشه بوده. از آن به ‏بعد چون فحشاء را براى سن و هیکل چاق خود مناسب نمى‏داند، آن‌را کنار مى‏گذارد. در زمان جنگ، آلمآن‌ها او را که زن جوانى‌ست تا سرحد مرگ شکنجه مى‏دهند. سال‏هاست که جنگ تمام شده است و او که اکنون شصت و نه سال دارد هنوز از آلمانى‏ها وحشت دارد. چون علت دستگیرى و شکنجه‌ی خود را مذهب‌اش مى‏داند با تهیه‌ی اسنادى جعلى یهودى‌بودنش را محو مى‏کند. بنا بر اوراق جعلى او «هیچ رابطه‏اى با خودش ندارد» (ص 134)؛ به‌ ـ این‌ ـ ترتیب نویسنده نشان مى‏دهد که حکومت‏هاى مستبد و فاشیست براى انسان‌ها چیزی جز بى‏هویت کردن نهایى آن‌ها و اضطراب و آشفتگى‏اى همیشگى نمى‏گذارند؛ تنها به این دلیل که مى‏خواهند قدرت خود را به هر قیمت که شده حفظ کنند.
 
«رومن گاری» در ایران نویسنده‌ی محبوبی‌ست و کتاب‌خوان‌ها به‌خصوص او را با آثاری مثل «خداحافظ گاری کوپر» و «پرندگان می‌روند در پرو می‌میرند» می‌شناسند. «زندگی در پیش رو»، از زیباترین رمان‌های «گاری»ست که اول‌بار با نام مستعار «امیل آژار» منتشر شده و جایزه‌ی «گنکور» را هم برای نویسنده‌اش به‌هم‌راه آورده. این رمان را «لی‌لی گلستان» به فارسی ترجمه و در سال 59 منتشر کرده، و سال‌ها بعد در سال 81 مجوز بازنشر گرفته و در این مدت کوتاه به چاپ پنجم هم رسیده، اما ظاهرن فعلن دچار «مهرورزی»‌ست و مجوز چاپ آن لغو شده .
 

فرستاده شده از طرف : هدیه عزیز

 

سلام من عضو جدیدم!!!!

سلام. خوبین؟

میخوام کتاب دریاچه ی شیشه ای رو معرفی کنم.

نویسنده : مائیو بنچی

مترجم: قدسی گلریز

نشر: روزگار

چاپ هفتم ۱۳۸۲

سه جلد دریک جلد قیمت ۶۲۰۰ تومان

پشت جلد این کتاب نوشته:

آثار این نویسنده(مائیو بنچی) به قدری صمیمی خودمانی و لذت بخش هستند که هر خواننده ای برای خواندن آنها اشتیاق مقاومت ناپذیری در خود احساس می کند.

                                                                                                           نشریه ساندی تایمز

دریاچه شیشه ای نوشته مائیو بنچی از جذابیت بی همتایی برخوردار است و خواننده تمایلی به تمام شدن آن ندارد.

                                                                                                               نشریه بانوان

درام های مائیو بنچی بیانگر حوادثی هستند که در زندگی واقعی مردم هر جامعه ای پیش می آید و این نویسنده با فریبندگی، آنها را به رشته تحریر درمی آورد. قلم او دارای گرمی و شوخ طبعی فراوان است.

                                                                                                               نشریه تایمز

و چه توضیحی بهتر از اینها برای این رمان جذاب و خواندنی؟

سبک او شبیه به سبک لوسی مد مونتگومری است. (نویسنده ی داستانهای آن شرلی و امیلی از نیومون) با این تفاوت که داستانهای مونتگومری بیشتر مناسب نوجوانان است و رمانهای بنچی برای بزرگسالان نوشته شده است. ولی همان آرامش و زیبایی را دارد.

شخصیتهای اصلی داستان کیت مک ماهون و خانواده اش هستند که در روستایی به نام لوف گلاس واقع در ایرلند زندگی میکنند. بقیه شخصیتها اهالی روستا و بعد همکلاسیهای کیت در کالج در دوبلین وغیره هستند. تعداد شخصیتها زیاد است و هرکدام داستان دلنشینی دارند.  آخر داستان مهم نیست. لذت در تمام نشدن این کتاب است.

یک تشکر ویژه ی ویژه از گیلاسی عزیز که منم به این وب دعوت کرد  و به خاطرش کلی زحمت کشید.

بررسی فیلم ۳

ژانر :کلاسیک شده . رومانس

Image hosted by allyoucanupload.com

 

گربه روی شیروانی داغ

 

The Cat On A Hot Tin Roof

Image hosted by allyoucanupload.com

 

مشخصات فیلم:

 

Metro Goldwyn Mayer Presents:

By

Elizabeth Taylor

Paul Newman

Jack Carson

Judith Anderson

Screen Play By:
Richard Brooks & James Poc

Based On the Play "Cat on a Hot Tin Roof" By Tennessee Williams

Director Of Photography: William Danleta

Produced By: Lawrence Weingarten

Directed By: Richard Brooks

مترو گلدین مایر تقدیم میکند:

باشرکت : الیزابت تایلور - پل نیومن - جک کارسون و جودیت اندرسون

فیلمنامه نویسان : ریچارد بروکس و جیمز پوک

بر اساس پیس تئاتر گربه روی شیروانی داغ نوشته تنسی ویلیامز

مدیر فیلم برداری : ویلیام دالنتا

تهیه کننده : لارنس وینگارتن

کارگردان : :ریچارد برکس

محصول سال :1958 آمریکا

 

Image hosted by allyoucanupload.com

 

داستان فیلم:

پدر بزرگ مالک کارخانه ها مزارع فروشگاه ها و هزاران دارایی دیگر با مراجعه به کلینیک بیماریهای خونی پی به بیماری سرطان خونی پیشرفته میبرد که بزودی او را از پای در خواهد آورد.

و اما در خانه داستان دیگری بر پاست:

کوپر فرزند ارشد خانواده بهمراه همسرش در پی جلب توجه و بدست آوردن سهم بیشتری از ارثیه پدر میباشد و این در حالیست که مگی ملقب به مگی گربه برای بدست آوردن دل برک همسر دائم الخمر خود تلاشی دوباره میکند.

اما..........

                                  Image hosted by allyoucanupload.com

قسمتهایی از دیالوگهای فیلم:

 

اه .یکی از اون شیطونهای بی تربیت بستنی به پام پرت کرد.

بریک: برای چی اسم بچه های کوپر رو گذاشتی شیطونهای بی تربیت؟

مگی: چون بچه های برادرت بی تربیتن . به خاطر این .برادزت چیزی رو نمیبینه.گردن چاق یچه هش بدون هیچ اتصالی روی بدنهای چاقشون قرار گزفته.

بریک:این خیلی بده

مگی:نمیتونی گردنهاشونو بچرخونی چون اصلا گردنی ندارن عزیزم!!!!

 

                              

                              Image hosted by allyoucanupload.com

پدر بزرگ:چرا تو و بریک یه دفه تصمیم گرفتین از نیواورلئان بیاین اینجا؟

مگی:به خاطر جشن تولد شما دلیل دیگه ای نداشت.

پدر بزرگ:پارسال و سال قبلش هم جشن تولی گرفتم اون موقع نیومدین.

مگی:خوب میدونین که اون بعضی وقتا چه جوری میشه

پدر بزرگ:شاید فک کرده به جای جشن تولد داره به مراسم ختمم میاد

مگی:ولی اون شما رو دوس داره پدر بزرگ

پدر بزرگ:اوووووووو

مگی:خیلی هم زیاد.

پدر بزرگ:چرا تو رو دوس نداره؟

مگی:شما چی میخواین؟مدرک؟

پدر بزرگ:اگه من سه سال شوهر تو بودم لازم نبود مدارک ارائه کنی چون تا حالا سه تا بچه داشتی و چهارمیش هم تو راه بود......

 

مگی:من میخواستم تو رو به هر شکل ممکن بدست بیارم.حاضر بودم هر کاری بکنم حتی اون کار !! ولی حال اون به هم خورد منم نگران شدم گفتم نکنه با این کار تورو از دست بدم.نکنه به جای اسکیپر از من متنفر بشی.بنابر این امتناع کردم . هیچ اتفاقی نیفتاد صدها بار سعی کردم اینو بهشبگم ولی اون اجازه نداده……..

بریک:به سلامتی مگی مقدس!!!!!!!

 

بریک:… بهت احتیاج دارم .من کمکت کنم؟چطور یه آدمی که حودش در حال غرق شدنه میتونه به یه غریق دیگه کمک کنه؟

پدر بزرگ:بنابر این تلفن رو فطع کردی

بریک:بله و شروع کرد به زنگ زدن.زنگ زد و زنگ زد و زنگ زد و…..من روی تخت اون بیمارستان دراز کشیده بود و نمیتونستم غلت بخورم یا…………

 

                                                       Image hosted by allyoucanupload.com

پدر بزرگ:کمک..............

 

مادر بزرگ:مگی اون کجاست؟

مگی:چی چی مادر بزرگ

مادربزرگ:اونی گه دکتر اورده بود تا اون بتونه درد رو تحمل کنه.

مگی: بریک اون پایینه و پیششه.برک پدر بزرگو کمک میکنه .

می:کمکش میکنه؟چطوری با یه دوی صد متر سریع؟

خفه شو می

می:یا با زدن چند تا گل سریع بتونه پدر بزرگو خوشحال کنه!!!!!!!!

 

می: ما تو اتاق بغلی هستیم . دیوارهای این خونه خیلی نازکن ما التماس های شبانه رو میشنویم و همینطور امتناع های شبانه رو

بریک:زن داداش تمام مردم مثل شما تو رختخواب سر و صدا نمیکنن .

می:ریک فکر نمیکردم حتی تحمل دیدنشم داشته باشی

ریک:شنیدی که پدر بزرگ چی گفت . این زن تو بدنش زندگی داره .گفتن حقیقت کار مشکلیه و مگی این حسن رو داره.........................

 

 

 

بریک:مگی؟؟؟؟

مگی:بله

بریک:بیا بالا ببینم عزیزم

مگی:چشم قربان

                                              Image hosted by allyoucanupload.com

 

درباره فیلم:

دیالوگهای زیبا فیلمنامه فوق العاده و بازیهای گیرا این فیلم کلاسیک شده زا تبدیل به اثری جاودانه نموده که بعد از گذشت چهل و نه سال زیبایی و طراوت خود حفظ کرده و  کهنه نشده. اگر طرفدار  دیدن فیلمهای آرام و عاشقانه هستید به هیچ وجه دیدن این فیلم را از دست ندهید.

در ضمن دوبله و ترجمه این فیلم مسلما بیاد ماندنی میباشد.

 

 

 

 

 

استخوانه ای دوست داشتنی

استخوان های دوست داشتنی

نویسنده : الیس سبالد

ترجمه: فریدون قاضی نژاد

نشر:روزگار

* پرفروش ترین کتاب سال ۲۰۰۲

.... چهارده ساله بودم که در ششم دسامبر ۱۹۷۳ به قتل رسیدم .بیش تر عکس های دختران گمشده در روزنامه های دهه ی هفتاد شبیه من بود . دخترانی سفیدرو باموهایی به رنگ قهوه ای کدر ...

یه پاراگراف که رندومی انتخاب کردم !

... اما سه روز بعد ٬ زمانی که سگ خانواده ی گیلبرت آرنج مرا پیدا کرد و با پوسته ی ذرت که به ان چسبیده بود به خانه اورد ٬ اقای هاروی ان جا را مسدود کرد. در زمانی که این اتفاق ها می افتاد ٬ من در حال گذر بودم .نرسیدم تا ببینم که دندان روی جگر میگذارد ٬ چوب های استحکام بخش را بر میدارد و تمام شواهد را همراه با قسمتهای بدن من ٬ به جز ارنجم داخل کیسه میکند .زمانی که سرو کله من پیدا شد تا با امکانات کافی به حوادثی که روی زمین جریان داشت نگاه کنم ٬ بیشتر نگران خانواده ام بودم تا هر چیز دیگه ....

به نظر من کتاب استخوان های دوست داشتنی کتاب فوق العاده ای بود ... همونطور که خودتون متوجه شدید توی این داستان دختر بچه چهارده ساله توسط مردی کشته میشود و جالب است که داستان هم از زبان خود دخترک بیان میشود ... با مطالعه این کتاب شما تا حدودی با بهشت اشنا میشوید و می تونید تا حدی به ان ذهنیت واقعی بدهید...شاهد نگرانی ها خوشحالی های یک روح باشید ... در ضمن در خلال داستان هم به طرز درداوری با نحوه کشته شدن روبرو میشید !

خوبیش اینه که وقتی توی روزنامه میخونید دختر بچه ای توسط مردی به فلان دلیل کشته شد میدونید بچه چه زجری کشیده !!

در خاتمه توضیحاتم نوشته یک نویسنده و منتقد ادبی رو در مورد کتاب میگذارم که به نظر من بسیار زیبا کتاب رو شرح داده !

 استخوان های دوست داشتنی یکی از عجیب ترین تجربه هایی است که به عنوان خواننده ٬ در مدتی طولانی داشته ام و نیز یکی از به یاد ماندنی ترین ان ها ٬ به طرز دردناکی سرگرم کننده ٬ به طرز نشاط اوری خشن و فوق العاده اندوه اور است . کاری بزرگ در ساخت خیالپردازانه و نشانه ای بارز از قدرت شفا بخش اندوه ...

نوشته شده توسط گیلاس خانومی .

بررسی فیلم ۲

فیلم خارجی:کازابلانکا

ژانر:کلاسیک شده

 

Image hosted by allyoucanupload.com

کازابلانکا

Casablanca

 

  کمپانی برادران وارنر تقدیم میکندWarner Bross Pictures Inc Presents:

همفری بوگارت Humphry Bogart

 اینگرید برگمن Ingrid Bergman

 پل هنرید Paul Henreid

 در فیلم کازابلانکاCasablanca

 فیلمنامه نویسان:جولیوس جی – فیلیپ جی اپستین و هوارد کچ

ScreenPlay By :Julius J & Philip

 G.Epstein & Howard Koch

 مدیر فیلم برداری :آرتور ادیسون

 Director Of Photo Gheraphy :Arthur Edeson

 موسیقی متن : ماکس اشتاینر

Music By:Max Steiner

 کارگردان:مایکل کورتیز

Directed By : Michael Curtiz

محصول سال:1939-سیاه و سفید

 

Image hosted by allyoucanupload.com                                             

 

 

خلاصه داستان

مراکش – کازابلانکا – جنگ جهانی دوم:

ریک کافه دار معروف آمریکایی در کازابلانکا زندگی خود را در کار ویسکی و تنهایی سپری میکند. خاطرات عشقی نا فرجام در پاریس اشغال شده با ورود ویکتور لازلو قهرمان فراری جنگهای پارتیزانی بهمراه  السا معشوقه قدیمی و ناپدید شده ریک  زنده و زنده تر میشوند و درآخر این السا ست که بایستی از بین لازلوهمسر قانونی و ریک معشوق قدیمی یکی را انتخاب کند......

 

                                    

                                             Image hosted by allyoucanupload.com

قسمتی از دیالوگهای فیلم

 

 

 

السا: ریک ریک دیگه کیه

سروان رنو: شما الان در کافه ریک هستید.ولی چیزه.......

السا: ریک چیه؟

سروان رنو: ریک از اون آدمهاییه که اگر من مرد نبودم و اگر سروان رنو نبودم حتما عاشقش میشدم واقعا چقدر احمقم که دارم پیش یک زن زیبا از یک مرد دیگه تعریف میکنم.!!!!!

 

 

 

 

 

السا :سلام سام

سام : سلام خانم . انتظار نداشتم دوباره شما رو ببینم

السا: خیلی وقته همدیگه زو ندیدیم

سام: بله خان سالهای زیادی گذشته.

السا: سام یکی از اون آهنگهای قدیمی رو بزن

سام: چشم خانم

السا:ریک کجاست

سام: نمیدونم خانم از اول شب تا حالا ندیدمش

السا: فک میکنی کی میاد

سام: امشب که دیگه گذشت نمیاد

السا: همیشه اینقدر زود میره خونه؟
سام: نه خانوم راستش با یه زنی تو کافه طوطی آبی رفیقه بیشتر اوقات میره اونجا

السا: اونوقتا بهتر دروغ میگفتی سام

سام: اونو به حال خودش بگذارید خانم.شما برای اون بد شانسی میارین!!

 

 

                                                        Image hosted by allyoucanupload.com

 

سام:رئیس خیال نداری بری بخوابی؟

ریک: فعلا نه

سام: در آینده نزدیک هم خیال نداری بری بخوابی؟

ریک: نه

سام: اصلا میری بخوابی

ریک: ننننننننننننه

سام: خوب منم خوابم نمیاد

ریک: پس بیا با من مشروب بخور

سام: نه من نمیخورم رئیس .رئیس بیا با هم از این جا بریم بیرون

ریک: نه جونم. من منتظر یه خانم هستم

سام: اون برات درد سر درست میکنه رئیس

ریک: من مطمئنم السا بر میگرده........

 

 

 

 ریک: ........ بسیار خوب تعریف کن شاید در موقع تعریف واسه اش پایانی پیدا کنیم.

السا: در مورد دختریه که تازه از خونه اش تو فنلاند  به پاریس اومده بود ................

 

 

 

 

لازلو: یا هر دو با هم میریم یا هیچ کدوم

السا: خواهش میکنم السا اینقدر زود تصمیم نگیر

 

 

 

.........آلمانا معجزه رو قدقن کردن خانم

 

 

 

لازلو: به جرگه مبارزه خوش اومدین اطمینان دارم این دفه ما برنده میشیم........تو حاضری عزیزم؟
السا : بله من حاضرم

لازلو: به امید آینده

 

 

                                                           Image hosted by allyoucanupload.com

 

یه اثر دیدنی کلاسیک رمانتیک و خیره کننده. بعد از هفتاد و چند سال هنوز که هنوزه کارگردانان جرات ساخت نسخه مشابه رو پیدا نکردن . از جالبترین نکات فیلم در زمان ساخت این بوده که فیلمنامه نویسان در انتخاب پایان فیلم اختلاف نظر داشتند و در عین حال فیلم برداری قسمتهای مختلف فیلم هم ادامه داشته و اینگرید برگمن به علت عدم اطلاع از پایان فیلم در انتخاب حس نسبت به معشوقه اصلی مردد بوده....

Image hosted by allyoucanupload.com

یه فیلم معرکه برای عصر دلگیر جمعه که دیدنش بخمراه اونی که دوستش دارین لذت دیدنش رو براتون دو چندان میکنه.......

 

 

                                                Image hosted by allyoucanupload.com

 

 

 

بررسی فیلم

فیلم خارجی:طالع نحس

ژانر : وحشت

Image hosted by allyoucanupload.com

Omen

Uطالع نحس

 

Image hosted by allyoucanupload.com

 

کارگردان:ریچارد دانر (Richard Donner)

بازیگران:گری وری پک (Grey Gory Peck) – لی رمیک (Lee Remick)-

دیوید وارنر  (David Warner)و هاروی استفن(Harvey Stephen) به نقش دیمین.

موسیقی متن:جری گلد اسمیت (Jerry Gold Smith)

مدیر فیلم برداری:گیلبرت تایلر(Gilbert Taylor)

تدوین:استوارت بیند(Stuart Baind)

نویسنده:دیوید سالتزر (David Seltzer)

تهیه کننده:هاروی برن هارد(Harvey Bern Hard)

محصول :1976

 

داستان فیلم:

ظهور یک ستاره دنباله دار نشان از وقوع حادثه ای هولناک میدهد.دیمین فرزند اهریمن متولد شده تا پیش بینی کتاب مقدس مبنی بر ظهور شیطان را برآورده سازد.

دیمین - زاده شیطان دوران طفولیت خود را در کنار آقای دورن سفیر کبیر ایالت متحده در لندن سپری میکند.

با مرگ ناگهانی پرستار در روز تولد دیمین و ورود پرستار جدید و خبر نگاری کنجکاو...

 

                                                          Image hosted by allyoucanupload.com

 

 

 

 

- هنگامی که گناهکاران سامان گیرند و ستاره دنباله دار ظاهر گردد امپراطوری رم قیام میکند و اینجاست که من و تو میمیریم.

او از دریای خروشان بر میخیزد و از هر کرانه سپاهی خلق میکند برادر را به جان برادر می اندازد تا نسل انسان را نابود کند .

 

رساله کشف الاسرار.

 

قسمتی از دیالوگ های فیلم.

دیالوگ پدر:از عیسی کمک بگیرید.حون مقدس را بنوشید............. من در را قفل کردم آقای سفیر!!!

 

- چیز غیر عادی به نظرتون میرسه؟

- نه متاسفم

- اوایل فکر میکردم این نقص ممکنه از فیلم باشه ولی تکرارش واقعا عجیب بود ببینید!

- عجیبه نظر شما چیه؟

- این یکیو همون روزی که به نماشای مسابقه رفته بودین گرفتم.

- همون تیره

- نه نه.با این فرق که اینجا واضح تره و ضمنا با بدنش تماس پیدا کرده باقی شو      خودتون میدونین....

- اون میگفت میخواد که مسیح گناهاشو ببخشه .

- روی بدنش علامت یا نشونه مشخصی به چشم نمیخورد بجز علامتی که روی پای راستش دیده شده بود.

- چی هست؟

- سه تا شیش . ششصد و شصت و شش!!!!

- علامت بازداشتگاهه؟

- منم همین فکرو میکردم. ولی کالبد شکافی میگه که مادر زاده!!!!!!!

 

                                             

                                            

 

                                             Hosted by FreeImageHosting.net Free Image Hosting Service

 

 

 

-    ششم ژوئن 5 سال پیش نوزاد اسکینا.اینم یه پسره تاریخ فوتش هم همون روزه.دو نسل که در یک تاریخ به خاک سپرده شدن .پسر منه .اون پسر منه.

-         میگم این زن ممکنه مادر پسری باشه که تو بفرزندی قبول کردی

-         چرا اینجا ؟ این جای ترسناک! بیا یه نیگایی بندازیم.یا مریم مقدس.حالا بریم سر اون قبر

-         نه بیا از اینجا بریم.

-         اگه اینم شبیه یه جونور باشه پسرم ممکنه الان یه جایی هنوز زنده باشه.....................

پسرمو کشتن اونو کشتن.حروم زاده ها در لحظه تولد کشتنش.قاتلا! جانیا.

-         من حق دارم بدونم اوگن هگن به تو چی گفته.ببین تو این ماجرا من یه ناظر نیستم من اونو پیدا کردم.

-         ولی این منم که باید اونو بکشم.با این خنجر ها.از من میخواد که این بچه رو بکشم.

-         اون که بچه نیست.

-    از کجا میدونه ممکنه که اشتباه کنه این دیوونگیه من که حاضر نیستم یه بچه کوچولوی بی گناهو بکشم. اخه اون چه تقصیری داره؟من این کارو نمیکنم.

-         اگه تو این کارو نکنی من میکشمش!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

بصیرت یعنی این.بگذار کسی که ادراک دارد تعداد حیوانات را بشمارد چون شمارش انسانی نیز هست.انسانی با شماره ششصد و شصت و شش!

 

کشف الاسرار-فصل سیزده-قطعه هفده

 

 

 

درباره فیلم:

 

.

برای عصر پنج شنبه توی این هوای سرد و دلگیر زمستونی که هر لحظه اش انتظار برف و بارون میره تو خونه نشستن و دیدن هر فیلمی می ارزه  به بیرون رفتن و گیر کردن تو ترافیک فیل کش اتوبان همت و شهید چمران.

پس به جای بیرون رفتن و پشیمون شده بهتره که به ویدئو کلوپ کوچه تون سری بزنید و با گذاشتن یک عدد شناسنامه و پرداخت 300 تومن پول رایج مملکت این فیلم و بگیرین و نیگا کنین.در ضمن موقع دیدن این فیلم خوردن یک پاکت چیپس و یه خورده بادام زمینی نمیتونه خالی از لطف باشه.

به هر حال ایشالا که تعطیلی آخر هفته به همتون خوش بگذره.

مانی

 

                                            Hosted by FreeImageHosting.net Free Image Hosting Service